میس دانتل

تمامی مطالب این بلاگ اورجینال و نتیجه ی چلانده شدگی اینجانب در مسیر زندگی می باشد

میس دانتل

تمامی مطالب این بلاگ اورجینال و نتیجه ی چلانده شدگی اینجانب در مسیر زندگی می باشد

آخرین مطالب
محبوب ترین مطالب

۶ مطلب در مرداد ۱۳۹۵ ثبت شده است

پسرک تازه سیگارش را ترک کرده بود، پوست سبزه اش را آفتاب و مصرف سیگار تیره تر کرده بود، حال خوبی نداشت و صورتش غاز کشیده بود. زیر چشم هایش گود افتاده بود و حالا دیگر هیچ میلی به کشیدن یک نخ سیگار دیگر حس نمی‌کرد. انگار هرگز سیگار نکشیده بود، از روز اول هم رغبتی برای دود کردن سیگار نداشت،این بی‌ریشگی داشت تمام روحش را خشک می‌کرد، سست بود، تحمل نداشت.
دنیا که به او پشت کرد دستش را به تمام بی‌میلی هایش آلوده کرد، حتی بی‌هیچ علاقه‌ای سعی کرد آدم خوبی نباشد.
حالا دیگر ترک کرده بود، اگر بشود به دو روز دوری از سیگار ترک گفت. دو روز بود که هیچ دودی از ریه های زخم خورده اش پایین نرفته بود، درست مثل آبی که می‌نوشید.
ال سی دی را روشن کرد، صدای آهنگ را بلند کرد، پنجره های باران خورده می‌لرزیدند و دانه‌های درشت باران مثل دانه‌های گندم روی شیشه بالا و پایین می‌پریدند

پسرک کنار پنجره مغازه نشست، آرنج هایش را روی ویترین تا خرخره پر پنکک تکیه داد، خواننده‌ی فرنگی فریاد میزد و پسرک حتی یک کلمه از جملات آهنگ را نمی‌فهمید، تنها می‌دانست که این آهنگ نافهم ترین آهنگ وحشیانه‌ای است که اشکش را در می‌آورد
از پنجره به مردمی که زیر باران دست هایشان را حایل کرده بودند و به این سو و آن سو می‌دویدند دوخت، به آن‌هایی که  زیر برآمدگی دیواری پناه گرفته بودند، خیره شد، سعی کرد چهره ی دخترک را بیاد بیاورد، اما خماری مغزش را کند کرده بود. پشت پرده‌ای از اشک و بارانی که شیشه‌ی مغازه را مات کرده بود صورت دخترک را دید، دخترک بیرون زیر باران ایستاده بود، لبخند می‌زد و دست تکان می‌داد، پسرک سراسیمه از روی چهارپایه‌ای که رویش نشسته بود پایین پرید ، آنقدر بی‌هوا بود که نفهمید چطور پهلویش به چهار گوشه تیز ویترین گرفت و چه دردی در تمام بدنش پیچید. در مغازه را باز کر و بیرون رفت.در را باز کرد و بیرون رفت. در یک چشم برهم زدن خیس خیس
شده بود و هیچ اثری از دخترک نبود
دخترکی که همیشه با آن صورت پر از مهربانی از مقابل شیشه مغازه رد می‌شد و گاهی یواشکی نگاهش می‌کرد...
باران طلایی
۲۶ مرداد ۹۵ ، ۰۱:۰۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
با بدترین مردم دنیا تا می کردم، می ساختم! سنگ صبورم بودی آن روزها که تمام شانه های دنیا از زیر سرم کشیده شده بود، از تمام دنیا فرار می کردم، دامان تو پناه ترین خانه ی این شهر بود،آنقدر شکایت این و آن را برای تو آوردم، آنقدر بی هیچ منتی و رایگان گوش شدی و درب و داغانی مرا شنیدی که توقعم زیاد شد، تمام مردم شهر مرا ناخوش احوال می خواستند و تو از بلندترین بام شهر عطر برخواسته از وجود متلاشی مرا حس کردی ، دوان دوان می آمدم، چادرم لای در دنیا گیر کرد، پایم پیچ خورد، نفس نفس زنان از بام خانه ات پایین دویدی، خودم را در آغوشت انداختم، دست هایم را گرفتی، سر زانوهایم رفته بود، گرد و خاک بر زخم های داغ تنم نشسته بود، اشک هایم را پاک نکردی، گریه کردی،همراهم شدی، دل نازک بودی، تو تنها مرد دنیا بودی که باور داشت مرا به جرم بی جرمی متهم کرده اند و من قصاص بدی های نکرده ام را گردن گرفته ام،دلت برایم می سوخت،دل نازک بودی، هرگز نگفتی زمان درمان دردت می شود، هیچ وقت نگفتی همه چیز درست خواهد شد، دلداری ام نمی دادی، تنها ثابت می کردی که هستی، که نمی روی، دلم که شکست دستم از دنیا کوتاه شد، ضعیف شدم، زورم به تاریکی ادم ها نرسید، تو را پیدا کردم، عقده هایم را سرت خالی کردم، آدم هر چه مهربان تر باشد دیوارش کوتاه تر می شود و من از تو دیواری کوتاه تر نیافتم، رویم را از تو گرفتم، سرت فریاد کشیدم، هر بار که از جلوی درخانه ات رد شدم دستم را روی چشم هایم گذاشتم تا اگر باز هم آن بالا ایستاده بودی چشمم در چشمت نیوفتد، خواستم زندگی کنم این بار بدون تمام مردم دنیا که بی رحم بودند، بدون تو که پشتم را خالی کرده بودی، خواستم تو را فراموش کنم، اما تو فراموش نشدنی ترین آدم دنیا بودی، آن روزها که تو را نداشتم تنهاترین دختر دنیا بودم و هیچ کس نمی تواند بفهمد آدمی که با تو قهر کرده است چه عمیق غرق شده است و چقدر دردش درد شده است، هیچ کس نخواهد فهمید قهر کردن با مهربان ترین آدم دنیا تلخ ترین احساس تجربه نشده ی آدم ها است،یک روز چشم باز کردم  و دیدم ذیگر نمی شود بدون تو زیست، دیوار اتاقم را از تمام قاب های آویخته خالی کردم و تابلو های تو را به هر چهار سوی اتاق زدم،تو را که از دست دادم فهمیدم تمام از دست دادنی های دنیا را می شود روزی فراموش کرد، می شود بدون خوب و بدترین آدم ها زنده ماند اما همین که تو بروی دنیا آنقدر برایم پوچ خواهد شد که بی هیچ وحشتی از اولین پنجره ی باز دنیا در دوزخ خواهم پرید که دنیا بدون تو برای من دنیا نمی شود، امام رضای خوبم تمام پرده ها را کنار زده ام، تمام دیوار ها را ریخته ام، رها کرده ام تمام مردم دنیا را تا هرگاه که خواستند نباشند که من ترس از دست دادن هیچ چیز را تا آن زمان که تو هستی، نخواهم داشت...
باران طلایی
۲۱ مرداد ۹۵ ، ۱۴:۵۵ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲ نظر

چینی‌ها ضرب المثل معروفی دارند که می‌گوید: «برنج سرد را می‌شود خورد، چای سرد را می‌شود نوشید اما برنج بدون مرغ و چای صبحانه‌ی بدون شکر را عمرا» بروسلی را کفن کنند دارند یک همچین ضرب المثلی!

چینی‌ها آدم‌های بدبختی هستند چرا که شب‌ها تا دیر وقت از ترس این‌که نکند فردا پس از بیدار شدن چیزی گران شده باشد، خواب‌شان نمی‌برد، علت پف کردگی زیر چشم‌هایشان هم به همین سببی است که خدمت‌تان عارض شدم.

القصه این هفته، هفته تلخی برای چینی‌ها بود چرا که با هر بار از خواب بیدار شدن‌شان یک چیزی گران شده بود. البته این را هم باید بدانید که گرانی در چین یکی دو درصد افزایش حالی‌اش نیست، هر زمان کالایی قصد گران شدن کند، مردانه گران می‌شود و اصلا درصد مرصد حالی‌اش نمی‌شود. یکهو مرغ 200 درصد گران می‌شود و فلسفه درصد را زیر سوال می‌برد اما معضل گرانی به این کشکی‌ها ول کن ملت نیست، چرا که اجناس در چین دچار چشم و هم چشمی هستند و با گران شدن کالای الف محال است کالای ب و سایر حروف الفبا گران نشوند! خلاصه که چینی‌اند دیگر،  کاری از دست‌شان ساخته نیست.

حالا که با کالاهای بی‌اخلاق چین آشنا شدید، خوب است کمی هم از مردم بی‌زبان چین بشنوید. اگر قشر مرفه و متوسطی که با سیلی صورت‌شان را سرخ نگه می‌دارند، کلا در نظر نگیریم، یک قشر پر جمعیتی این وسط توی ذوق می‌زند که مدت‌هاست گرانی هیچ تاثیر بر زندگی‌شان نمی‌گذارد، شما فکر کنید لباس سوارکاری 30 درصد گران شود، برای شمایی که اوج تفریح‌تان خوردن پس گردنی هنگام فلافل زدن است، چه فرقی می‌کند؟ قشر تنگ دست همین طور با موضوع گرانی کنار می‌آیند، حالا گوشت کیلویی 32000 و مرغ 8500 بشود، برای آن عموی چینی که معده‌اش عمری ست به نان و تره خوردن خو گرفته، تفاوتش چیست؟ گران شدن اقلام غیر خوراکی هم به همین منوال خواهد بود مثلا با گران شدن موبایل باز هم می‌توانند بروند احمدآباد مجانی با گلکسی سون‌های تستر چند دقیقه‌ای بین شلوغی انگری برد بازی کنند.

راستی می‌دانستید چرا چینی‌ها از دوچرخه به جای اتومبیل استفاده می‌کنند، فکر می‌کنید آنجا سال می‌آید و می‌رود و قیمت ام‌وی‌ام تکان نمی‌خورد؟ در چین آن‌قدر قیمت اتومبیل‌های بی‌کیفیت بالاست و هر روز بالاتر می‌رود که اصلا نمی‌شود به ام.وی.ام فکر کرد به همین دلیل است که آن‌ها زده‌اند به در پررویی و از دوچرخه استفاده می‌کنند، پاکیزگی هوا بهانه‌ای بیش نیست.

با این حال، دیروز در خبری خواندم که یک چینی تنگدست و ایضا بی‌جنبه بعد از شنیدن گران شدن شکر که از حیاتی‌ترین خوراکی‌های آن‌هاست، پیاله صبرش پر شده و به همین جهت از بالای پل آزادی چین اقدام به خودکشی کرده است، یک مرد 60 ساله که اگر دو روز دیگر به نان و تره خوردن دل می‌داد، عزرائیل عزیز برای بردنش به صورت خودکار آستین بالا می‌زد.

خلاصه که چینی‌ها تحمل فشار را ندارند، شما مثل چینی‌ها نباشید.

باران طلایی
۱۲ مرداد ۹۵ ، ۱۳:۳۳ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳ نظر

دوره دبیرستان معلم آماری داشتیم که به بد لباس بودن معروف بود، هر هفته که می‌آمد سه رنگ متفاوت به تن می‌کرد، پیراهن بنفش را با کت خاکستری و شلوار آبی ست می‌کرد و هفته بعد شلوار کت هفته قبل را با کت دیگری می‌پوشید. دوستم یک بار می‌گفت: «این دستش رو می‌کنه توی کمدش هرچی به دستش اومد همونو می‌پوشه». در این چند روز با دیدن لباس‌هایی که برای کاروان المپیک طراحی شده بود، خاطرات معلم فقیدمان برایم زنده شد، معلم ما دبیر آمار بود و می‌شد طرز لباس پوشیدنش را به حساب اعتقاد زیادی که به شانس و احتمالات داشت، گذاشت. معلم‌مان هرگز ادعای کذبی در مورد تحصیل طراحی لباس در دانشگاهی که اصلا وجود خارجی ندارد، نکرده بود، نه خودش آدم چندان مطرحی بود و نه چند شاگردی که مجبور بود هر هفته در مورد احتمال شش آمدن تاس با آن‌ها کل‌کل کند اهمیت خاصی داشتند.

لباس کاروان المپیک را که دیدم حدس زدم یک نفر مثل معلم ما که حتی معمول‌ترین نکات پوشش را نمی‌داند دست به چنین جنایتی زده است، البته نه در مقابل چندشاگرد عادی، در برابر آدم‌هایی که از بین 80 میلیون نفر دست چین شده‌اند و قرار است کنار آدم‌هایی مثل خودشان به رقابت بپردازند و نوع نامناسب پوشش درصد زیادی از اعتماد به نفس‌شان را کسر خواهد کرد و باعث خواهد شد یک دنیا، دم گوش هم همان حرفی که دوستم درباره معلم‌مان می‌گفت را زمزمه کنند. خیلی‌ها اعتقاد دارند علاقه و مهارت تنها لازمه موفقیت است در حالی که ظواهر همیشه تاثیر خودشان را حفظ می‌کنند و یک ظاهر متناسب نقش بسزایی در موفقیت و نشان دادن هویت هر فرد و یک جامعه متمدن یا نامتمدن خواهد داشت.

اما من به شخصه با این جور افکار سوسول محور مخالفم! شما فرض کنید سعید معروف با دو متر ریش و آن لباس‌های شلغم شوربا که در این ورژن جدیدش شبیه سالاد شیرازی با پیاز اضافه شده است مقابل چشم رقبا ظاهر شود، کوبیاک لهستانی دیگر چه حرفی برای گفتن در مقابل آدمی که هیچ چیز برای از دست دادن ندارد، خواهد داشت؟ خداوکیلی این آدم ترسناک نیست؟ اعتماد به نفس رقبا را تضعیف نمی‌کند؟ 

با این روند دوراندیشانه‌ی مسئولان، قبل از شروع هر مسابقه‌ای ما برنده مطلق میدان خواهیم بود و همین‌طور طلا درو خواهیم کرد، حالا باز شما بگوید آن خانم و آقای طراح مدل، لباس کاروان المپیک را از دیوار مهربانی برداشته یا خندوانه زیاد نگاه می‌کرده و می‌خواهد که جوان‌های خلاق کشورمان منزوی و معتاد شوند!

باران طلایی
۰۷ مرداد ۹۵ ، ۲۳:۱۸ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۴ نظر

تا به حال شده با خودتان به این موضوع فکر کنید که چرا این‌جوری شده‌ایم. همین جوری دیگر... یعنی خطاهای کوچک افراد که تنها به خودشان ضرر می‌رساند را خیلی وقت‌ها توی بوق و کرنا کرد‌ه‌ایم تا مقابل چشم خیلی‌ها توبیخ شوند، اما هر زمان شخصی مرتکب عملی می‌شود که خساراتش گریبان گیر دیگران است، حتی یک نفر حاضر نیست انگشت به سمت فرد خاطی بگیرد و بگوید: «شرم بر تو باد!» و برعکس بعضی وقت‌ها سرپوش هم روی آن کار می‌گذاریم.

«شرم بر تو باد» جمله‌ای است که این روزها در چین بالای تصاویر مفسدان اقتصادی، روی بیلبوردهای بزرگ در سرتاسر شهرها به چشم می‌خورد و در ملاءعام و سطحی گسترده مفسدانی که باعث پایمال شدن حقوق مردم شده‌اند را رسوا می‌کند...

باران طلایی
۰۶ مرداد ۹۵ ، ۰۳:۱۲ موافقین ۴ مخالفین ۰ ۴ نظر

امشب،31ام تیر ماه است، شب های تیرماه به کوتاهی یک دیالوگ بین راهی است و شاید کمتر از آن هم باشد، به کوتاهی کودتایی 45 دقیقه ای! تیر برای من تهی است از هر خاطره ای که شیرین یا ناگوار باشد، تیر مثال عقربی است که دندان زهرش را کشیده باشند یا سرطانی که خوش خیم است و قابل درمان، تیر تنفسی است میان خرداد، میان من و مردادی که جذاب ترین31 روز تمام تقویم های دنیا است.مرداد که می رسد انگار دنیا دوباره متولد می شود، مرداد تکرار روزهای خرداد زیبایی است که از گوشه ی پیراهن آدم هایش معرفت می چکد، خرداد دختری است رطب گیسو که با آمدن تیر لباس استتار به تن می کند و با رفتنش، گیس های خرمایی رنگش را بلوند می کند، چشم هایش را سرمه می کشد و از خفا قدم بیرون می نهد، آری مرداد همان خرداد خرمی است که لوند تر از قبل لحظات زمینی جماعت را در تسخیر مهربانی هایش در می آورد.

_ امشب آخرین شب تیر ماه، درست زمانی که از اتوبوس پیاده می شدم، آن سوی خیابان ماه را دیدم، ماه آخرین شب تیر با چشمی متورم و کبود از پشت پمپ بنزین با نگاهی ممتد مرا می نگریست، امشب تیر رفت و ندیدم به سوی کدامین هدفی که از دید من فراتر است از کمان دنیا خارج شد، تیر رفت بدون اینکه گلایه ای کند، تیر رفت و شکایتی نداشت از اینکه احساس من هیچ گاه از شنیدن نامش متلاطم نشده است، امشب دقیقا همان لحظه ای که چشم هایم در تک چشم درشت تیر افتاد خواستم حرفی بزنم، بگویم که تو برای من آرام ترین ماه دنیا هستی، بگویم تو را دوست دارم که هرگز برایم تلخ نبوده ای، ای تیر ماه عزیزی که فراق دیدگان را به هم پیوند می دهی. خواستم تمام این ها را بگویم اما همان زمان که آماده ی گفتن شده بودم ماه تیر پلک برهم نهاد و چشم مرداد از همان نقطه طلوع کرد.
تیر رفت تا خرداد در قلب آتشین مرداد بهآر را بازگرداند ...

باران طلایی
۰۲ مرداد ۹۵ ، ۰۲:۱۹ موافقین ۴ مخالفین ۰ ۶ نظر