از روزی که به خاطر دارم بر خلاف دیگر دوستانم از شنیدن اسم کنکور وحشت زده که نمیشدم هیچ! گزیدگی کک هم پیدا نمیکردم. روزهایی که بقیه میلیونی پول کلاس کنکور میدادند و جزواتی که از نظر صاحبانشان گوهرهای نایابی بودند را خریداری میکردند و تا استخوان لگنشان با سطح نیمکت چوبی یکی نمیشد از سر کلاس بلند نمیشدند، من در حال تلف کردن زمان با ارزش خودم بودم که البته طبق محاسبات و شواهد، من بیشتر سود کردم تا آنها. چون همهشان یا پرورش آمیب قبول شدند و یا پشت کنکوری ماندند اما من مهندسی شدم برای خودم (البته شما که غریبه نیستید، از نوع هیچ کارهاش) خلاصه هیچ وقت نفهمیدم چرخه پایانناپذیر کنکور ترسش کجاست؟! آن هم در این ایام که صندلیها بیشتر از من و شماست و هر لحظه ممکن است کنکور نداده یک نفر توی خیابان یقهات را بگیرد و ببرد سرکلاس دانشگاه.
القصه اینها را گفتم تا برسم به دیروز، روز کنکور کارشناسی ارشد...
اواخر فروردین ماه بود که فضای مجازی پر شد از تصاویر دخترک خردسالی که به شکلی غیر انسانی پس از مورد تجاوز قرار گرفتن توسط پسری حدودا 16 ساله با چاقو به قتل رسیده بود، اما این داستان هولناک به همین جا ختم نشد و تا آنجا ادامه پیدا کرد که قاتل کم سن و سال برای خلاصی پیدا کردن از جسدی که روی دستش مانده بود، آن را در وان حمام انداخته و سعی کرده آن را در اسید حل کند.
حادثهای که خواندید داستان جدیدی نیست، تنها تکرار داستانهای ناخوشایندی است با سناریوای دست کاری شده و تاسفبارتر از آن سن ارتکاب جرمی است که روز به روز افت میکند، قصد ندارم با تشریح حوادث تیرهای که این روزها صورت میپذیرد روان شما را بیش از این متالم سازم، همه اینها را گفتم تا برسم به نقطهای که بپرسم:
«چطور شد که یک نوجوان شانزده ساله راه هزار سالهی شیطان شدن را یک شبه طی کرد؟»