میس دانتل

تمامی مطالب این بلاگ اورجینال و نتیجه ی چلانده شدگی اینجانب در مسیر زندگی می باشد

میس دانتل

تمامی مطالب این بلاگ اورجینال و نتیجه ی چلانده شدگی اینجانب در مسیر زندگی می باشد

آخرین مطالب
محبوب ترین مطالب

۲ مطلب در اسفند ۱۳۹۴ ثبت شده است

اغلب برای خرید پارچه به آن خیابان می رفتیم، همان مغآزه ی بزرگ همیشگی!

آن روز هم مثل سابق پارچه ها قواره به قواره روی هم خوابیده و سخت خودشان را به یکدیگر چسبانیده بودند ، انگار گوشهایشان را از سر و صدای مشتری ها به هم فشار می دادند.
پارچه های ابریشمین هزار نقش، پارچه های حریری که انتهایشان گل های درشته منجوق دوزی شده سرباز کرده اند، مخمل هایی که دستت را به نوازششان سوق می دهد و یا پارچه های یک دست پولکی که داخل ویترین برق افتاده مثل آلوچه های سرخ و لزج، ترش، آب دهان هر گیسو کمندی را به راه می اندازد.

گوی چشم هایم هیچ کجا ثابت نمی ماند، روی ساتن های لغزنده ی گلبهی، سوسنی و یاسی قل می خورد و صاف می افتاد توی کفش های جورواجور کفاشی های اطراف بزازی. دلم پی چیزی بود که حتی توی آن کفاشی های اعیانی هم پیدایشان نمی کردم، یک جفت کفش که خفیف صورتی است، نه با لباس هایم بلکه با پاهایم ست می شوند، پاشنه ی باریک و بلندش زری رنگ است و از دور درخششی سنگین دارد، کفشی که با آن راه نمی روند، چون برای پرواز کردن لایه های لطیفش را به هم بخیه کرده اند.

 " گاهی قلبت پی چیزی است که تا پیدایش نکنی آرام نمی گیرد، سرگردانی، نیمه ای و ناقص، این ها چیزهایی هستند که اگر روزی پیدایشان شود باید به هر قیمتی که شده بدست شان بیاوری
هرگاه طمع به یافت بهتری پایت را از رفتن به سمت سو سوی ندای دلت و رسیدن، سست کرد تا ابد ناکام خواهی بود. "
باران طلایی
۲۸ اسفند ۹۴ ، ۱۶:۴۰ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۰ نظر

قلبم درد می کند...
آن روز وقتی چشمم به گنبد طلایی رنگ آقا حسین افتاد ، دست و پایم را گم کردم ، صدایم بی هوا و هیجان زده بیرون دوید و گفت " اسلام علیک یا علی ابن موسی الرضا " 
زبانم را گزیدم و گفتم : " اسلام علیک یا شمس الشموس " 
هول شده بودم ،نمی توانستم دست سلام هایم که جاهلانه بیرون می ریختند را بگیرم انگار سلام هایم غریبی می کردند ، سلام های غریبی که تنها آشنایشان امام رضایی است که سلام ها او را غریب الغربا یاد می کنند ، آوایی که از گلوی من بیرون آمد و بارها آقا اباعبدالله را نشناخت و افسار گسیخته به سوی مشهد به سمت آغوش آقا معین الضعفا می شتافت و مرا شرم زده می کرد.
دهانم را بستم ؛ لب که به لب رسید ، زبان آمد ،از میان لب ها گذشت،کویر زدگی را جارو کرد 
آرام دهان باز کردم ... هیچ لقبی به ذهنم نیامد، دست بالا بردم : " سلام حسین جآن "

باران طلایی
۱۲ اسفند ۹۴ ، ۰۳:۰۶ موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۳ نظر