مرگ عادل نبودن
پنجشنبه, ۲ اسفند ۱۳۹۷، ۰۳:۲۹ ق.ظ
یک دور سوراخ سمبههای ذهنتان را بگردید. ببیند کدام صفت بعد از دروغگویی قبیح و ناعادلانه ترین صفت دنیا است؟ ناعادلانه؟ به نظرتان به همین واژه ناعدالتی، وصله وقیحترین نمیچسبد؟ مدتها است که گرفتار ناعدالتی میشوم، انگار درون یک دوره ناتمام و تکرار شوندهی بیعدالتی افتاده باشم. یک بار سرکلاسی شجاعت به خرج دادم و میان آن همه سبیل و گردن کلفت بلند شدم و بیعدالتی استاد را توی صورتش کوباندم، مردک که جوابی برای حرفهایم نداشت، مرا از آن درس آبکی انداخت و من هنوز نمیدانم چرا آدمها در مقابل پایی که روی صورتشان کوبیده میشود سکوت میکنند؟! غم نان دارند یا وحشت جان؟! نمیدانم اما من ظرفیت حرف ناحق را ندارم، ظرفیت دیدن و سکوت کردن ندارم، ناعدالتی قلب مرا میشکند، آدمها را از نگاهم میاندازد و خاطرات خوبشان را در ذهنم تکه تکه میکند. هزار سوال در ذهنم هست که هرگز به پاسخشان نرسیدهام؛ مثلا اگر از عهدهی انجام کاری برنمیآییم چرا قبول زحمت میکنیم؟ اگر تنها مشکل خودمان مشکل است و توان درک مشکل دیگری را نداریم، چرا اوضاع را برای بقیه جهنم میکنیم؟چرا نمیفهمیم مردم مسئول بیمسئولیت بودن ما نیستند؟ نمیفهمیم رفیق وظیفهاش کشیدن جور ما نیست، نمیفهمیم وقتی جواب محبت رفیق را با بیمحبتی میدهیم آدمها حق دارند سرد بشوند، حق دارند دوستمان نداشته باشند، حق دارند سکوت کنند و ندیدمان بگیرند.
نمیدانم رفیق، مرگمان چیست...
مرگمان چیست که ادعایمان میشود
مرگمان چیست که عادل بودن را یاد نگرفته ایم...
۹۷/۱۲/۰۲