میس دانتل

تمامی مطالب این بلاگ اورجینال و نتیجه ی چلانده شدگی اینجانب در مسیر زندگی می باشد

میس دانتل

تمامی مطالب این بلاگ اورجینال و نتیجه ی چلانده شدگی اینجانب در مسیر زندگی می باشد

آخرین مطالب
محبوب ترین مطالب

زبان دست‌های تو

شنبه, ۳ فروردين ۱۳۹۸، ۰۴:۳۱ ق.ظ

چت شده؟ می‌خوای حرف دلت رو با یک نفر تقسیم کنی و دلت نمی‌خواد راز دلت رو به کسی بگی؟
امشب وقتی آهنگ گوش می‌دادی چشماتو پشت پنجره ماشین بستی و لبخند زدی. نمی‌خوای برای یک نفر تعریف کنی که داری توی رویاهات با کی می‌رقصی؟ امشب 30 تومن عیدی گرفتی و یهو دلت خواست وسط خیابان از ماشین پیدا بشی و بری قنادی. شیرینی استانبولی بخری و با دست خودت دونه دونشون رو توی دهن آدم‌هایی بزاری که زیر بارون خیس شده بودن و چتر نداشتن. امشب انگار دوباره همون ظهر پر بارونی بود که خانم معلم بهت گفت: « چقدر میری بیرون خاله بارون؟». از اون روز به بعد دوستات خاله بارون صدات می‌زدن و تو هیچ وقت روزای بارونی چتر برنمی‌داشتی. بیا برای آدما تعریف کن که چی شد که از بارون متنفر شدی که چتر برداشتی و نذاشتی دست بارون بهت بخوره. امشب دلت خواست از ماشین پیاده بشی و وسط خیابون با آهنگی که توی گوشت پخش می‌شداز بین ماشین هایی که پشت چراغ قرمز ایستاده بودن عبور کنی. دلت می‌خواست فریاد بزنی و بگی دوباره «داره یادت میاد، دلتنگی چه شکلی بود». می‌دونم ترسیدی، می‌دونم یک چیزی داره ته دلت ذوب میشه و  جرات به زبون آوردن احساست رو نداری. تو فقط می‌تونی بنویسی می‌تونی یک دفتر 200 برگ برداری و ریز ریز توی هر برگش بنویسی و بعد وقتی که باید فقط یک بار این جمله‌ها رو به زبون بیاری فقط بگی:«سلام، خوبین؟!... خدانگهدار». باز تمام راه رو با کفش‌های پاشنه دار قدم بزنی و توی ذهنت جیگر گفتن حرفات رو پیدا کنی. چقدر تو شجاعی!! یعنی ترجیح میدی بمیری تا این‌که حرف بزنی؟ برگردی خونه، بری توی اتاقت و سراغ دفترت... چطوری از پس همه چیز این زندگی لعنتی براومدی؟ چطوری همه روت حساب می‌کنن؟ چطوری وقتی حقی پایمال میشه خونت به جوش میاد و زبونت دراز میشه، اما به دلت که می‌رسی عین یک آدم بی دست و پا جای فعل و فاعلتو گم می‌کنی، لبخند می‌زنی و محو میشی؟ خب یک بار واستا، یک بار نرو، یک بار فرار نکن، یک بار نترس. یک بار بیا برو این همه حرفی که رو کاغذ می‌نویسی رو به زبون بیار. 
یک روز آدم‌های دور و برت می‌فهمند که تو نویسنده شدی چون خجالتی بودی، چون تو نه با زبانت که با انگشت‌هایت حرف می‌زدی. 
« لعنتی خجالتی، آدم‌ها زبان دست‌های تو رو نمی‌فهمند... »

۹۸/۰۱/۰۳ موافقین ۳ مخالفین ۰
باران طلایی