ای کاش دی ماه مهربان بیاید
دی ماه هر سال که میآید دلم ناخودآگاه یخ میزند، وحشت برم میدارد که نکند گرمایی غیر منتظره بر جان سرما افتادهی من ترک بیاندازد، هر صبح پردهها را کنار میزنم. سالهاست که نه برفی شهر تاریک مرا با پیراهن عروسش کفن پوش میکند و نه دختری وسط خیابان خم میشود تا بند کفشهایش را محکم کند، سرش را بالا بیاورد و ببیند دو چشم از پشت شیشهی پنجرهای بخار گرفته وحشت زده پرده را به رویش میاندازد.
سالهاست دی ماه میآید و میرود و این تنها من هستم دخترکی که قرنهاست یازده ساله مانده است، کودکی که زیر چارقدش نخلستان نخلستان خرما خوابیده است، نخلستانی بخیل که هرگز خرمایش را نچیدهاند. شاید اگر دوباره برف میبارید و دیگر بارمدرسهها را تعطیل میکردند، سر برهنه توی کوچهها میدویدم. گیسوان پریشانم را به رخ روزهای سرد دی ماه میدادم و فریاد میزدم گیسهای من طویلتر از شبهای ناتمام توست. میفهمی؟
دی ماه، دوست دارم با تو در کافهای قرار بگذارم، هیچ چایی نخوریم و هیچ سفارش دیگری نداشته باشیم. مچ بیندازیم یا شاید دوئلی دوستانه را برنامهریزی کنیم. من به تو ثابت میکنم اگر ناتمامترین شبها را به نام خود کردهای ، مغرور نباش که بیپایانترین روزها از آن خرداد من است. دی ماه عزیز این همه تکبرتقصیر تو نیست چرا که تو ذاتا گرم زاده نشدهای و شاید اگر گرمایت را دیده بودم هر سال جای برفهایی که نمیبارد درختهای کوچهمان شکوفههای صورتی به تن میکردند. و تو انارهای صد دانهی یاقوتیات را بر سر شکوفههای نازک احساس بهار نمیکوفتی.
ای کاش این سال دی ماه با آغوشی آتشین بیاید، کوچهها را رخت سپید بپوشاند، انارها را عاشقانه دانه کند. یلدایش را قیچی کند و در فال حافظش رخ شکوفههای لطیف خرداد را ببیند.
ای کاش دی ماه مهربان بیاید... خالی از تگرگ...
(پیراهن عروسش کفن پوش میکند) این رو نهمیدم!