همین یک قلم را کم داشتیم! میپرسید چه؟ چرا از من میپرسید؟ مگر من حل المسائل شما هستم؟ کافی است پای محترم را از چهار دیواری منزل پدری بیرون بگذارید تا با دیدن صحنهای که من با آن مواجه شدم، دیگر بیرون نگذارید...
همین یک قلم را کم داشتیم! میپرسید چه؟ چرا از من میپرسید؟ مگر من حل المسائل شما هستم؟ کافی است پای محترم را از چهار دیواری منزل پدری بیرون بگذارید تا با دیدن صحنهای که من با آن مواجه شدم، دیگر بیرون نگذارید...
آخرین پیراهنش را تا میکند و روی 28 پیراهن دیگر داخل چمدان میگذارد، کنارم میآید و میگوید که زود باز خواهد گشت، اما میدانم زود او بر طویل خواهد گذشت، سرم را بلند میکنم، با چشمهای سبز رنگش درون پیاله پر از خرما، چشم مرا جستجو میکند، خوب میفهمد این نگاه، نگاه کسی نیست که قانع شده باشد، دستم را میگیرد و کنار پنجره میبرد، به ظلمت نگاهی میاندازد و میگوید با اولین رویت ماه به آسمان برمیگردد.
نمیخواهم برود اما انگار همانطور که من او را نمیفهمم او هم مرا نمیفهمد. اولین بار که دیدمش تنها هشت سال داشتم، سحرها با هم سفره پهن میکردیم، من گوجه و خیار را نگینی خرد میکردم و او رویشان نعنا و نمک میپاشید، صدای اذان مغرب که بلند میشد چایش را داغ داغ سرمیکشید و من دو لیوان شربت تخم شربتی را یک نفس در معدهی زمخت شدهام میریختم، مادرم همیشه میگفت: «با شکم خالی آنقدر آب نخور»
" برای خواندن ادامه مطلب روی لینکی که زیر تصویر قرار دارد کلیک فرمایید "
آیا دیگر با دیدن خندوانه حالتان نارگیل نمیشود؟ بزنید شبکه سه! آیا از اینکه فهمیدهاید مدیری 14 میلیارد درمیآورد و 1 میلیاردش را جایزه میدهد حالتان جا آمده است؟ چاره چیست، بزنید شبکه سه! آیا باورتان شده که خبرنگار جماعت شخصیتی شبیه کارکتر مریم سریال برادر دارند و آدمهای خونوکی هستند؟ بزنید شبکه سه! آیا هنگام تماشای پادری به یاد پایتخت ماتم گرفته و حوصلهتان سر رفته است؟ بازهم بزنید شبکه سه! برادر من بزن شبکه سه، چرا خاموش کردی؟!
بله هر آتیشی هست از زیر سر همین شبکه سه دودش بلند میشود. چند روز پیش احسان علیخانی 5 دقیقه برنامهاش را دیرتر از موعد به پایان رساند و مجری برنامه بعدی یعنی رضا جاودانی که کارد میزدی خونش در نمیآمد روی آنتن زنده اعتراض خود را اعلام کرده و چیزی گفت با این مضمون: «احسان حرمت موی سفید من رو نگه نمیداری حداقل به این خیل عظیم فوتبال دوست احترام بزار که عمرا بدون شنیدن نطق من فوتبال نگاه کنن و به گلیم خودت قانع باش.»
احسان علیخانی هم که...
چندی پیش در اقدامی ضد نظافت دوستانه، کاپیتان تیم ملی والیبال کشورمان تیغ اصلاحش را گم کرد و از آنجایی که حمایت از بازیکنان تیم ملی به غیر از فوتبالیستان عزیز در حد نیمرو است، بودجه کافی برای خرید مجدد تیغ و در حد گستردهتر از آن ماشین اصلاح برای این بازیکن مقدور نبود و در پی اصلاح نشدن ریشهای سعید معروف، جمعی از جوانان غیور کشور جهت حمایت از کاپیتان تیم ملی، در حرکتی خودجوش تیغهای خود را شکسته، به آتش کشیدند. اینگونه بود که در دیار ایران زمین تیریپ شش تیغه، به جنگلی فشن تغییر یافت و کارخانه تولید ژیلت به خاک سیاه نشست.
جوانان کشورمان بارها نشان دادند که اگر بخواهند میتوانند درحد بوندسلیگا همرنگ جماعت بشوند و اصلا هم اهمیتی ندارد اگر مدل بورس شده، قیافهشان را شبیه بوق نیسان آبی کند...
برای خواندن ادامه ی مطلب در صفحه هشتم روزنامه جیم خراسان بر روی تصویر زیر کلیک کنید .