میس دانتل

تمامی مطالب این بلاگ اورجینال و نتیجه ی چلانده شدگی اینجانب در مسیر زندگی می باشد

میس دانتل

تمامی مطالب این بلاگ اورجینال و نتیجه ی چلانده شدگی اینجانب در مسیر زندگی می باشد

آخرین مطالب
محبوب ترین مطالب

هرگز ندیدم در خیابان باشد و مقنعه ی تیره ی چانه دارش را سرش نکرده باشد،مهدکودک که می رفتم دلم می خواست یک بار هم که شده مثل مادر بیتا مانتویی تنگ و کوتاه بپوشد تا همه بدانند مادر من از مادر بیتا زیباتر وجوان تر است ، مثل مادر بیتا کفش های پاشنه بلند جلو باز بپوشد تا ناخن های لاک خورده ی سرخش از میان حفره ی کفش خودنمایی کند اما مامان من برعکس مادر بیتا که همیشه خوشگلی هایش در دید همه بود خودش را چادرپیچ می کرد.

دلش که می گرفت آهنگ گوش نمی داد، دستم را می گرفت و مرا با خود به حرم می برد.قرآن و زیارتنامه می خواند،نماز می خواند و زیر لب چیزهایی به گنبد امام رضا می گفت و من به آن گنبد کسل کننده ای که نمی دانستم چه چیز جذابی دارد که مادرم اینطور با این حجم وسیع دوستش دارد خیره می شدم.
هر وقت برای کسی مشکلی پیش می آمد مهم نبود که آن آدم من هستم،خواهرش هست یا قومی هفت پشت آن طرف تر، برای کمک کردن پیش قدم می شد، خودش را به دشواری می انداخت تا گره ای باز شود.
♡مادرم به من یاد داد زن بودن خود را ارزان عرضه کردن، نیست.
♡مهربانی اولین اصل زندگی است.
♡آدم ها فارغ از نسبتی که با تو دارند، انسان هستند.
♡ و امام رضا راه رسیدن به خدا است.

 ♡♡ خداوندآ نسل مادر من، مادر هایی که انسانیت،شرافت، رسم بندگی و سعادت رو یاد فرزندانشون میدن زیاد گردان و بهشون عمرباعزت و سلامتی عطا کن ♡♡


" برای دانلود با کیفیت روی تصویر کلیک کنید "

باران طلایی
۱۲ فروردين ۹۵ ، ۱۳:۰۶ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۰ نظر

رویای بهار "عطر فروردین" است

معشوق به بزم و لعل او چون خون است

نجوای شراب و شیشه ی نآزک جام

امید زمان خدآ محول حآل است

من مانده ام و هـــــــزار هفت سین انگور

اینجآ ز حضورت ای مقلب نور است

از عرش به فرش خورده این دل انگار

مرحم که تویی مرا شکستن خوب است

سآل نو 
و من ز عشق شیرین، فرهآد

هر آن که تو با منی همان دم عید است

عطر خوش مهر نوبهآرآن "بــآران"

لیلی که تویی
تو رآ ستودن خوب است



سال جدید، سال میمون نماد شادی، انرژی و هوش، سال خودم رو بهتون تبریک عرض می کنم و کرور کرور خوش بختی و سلامتی و شروع سربلندی هایی که آرزوش رو دارین براتون خواستار هستم .
* هفت سین و شعرم تقدیم به شما :)

باران طلایی
۰۲ فروردين ۹۵ ، ۱۷:۱۲ موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۳ نظر

اغلب برای خرید پارچه به آن خیابان می رفتیم، همان مغآزه ی بزرگ همیشگی!

آن روز هم مثل سابق پارچه ها قواره به قواره روی هم خوابیده و سخت خودشان را به یکدیگر چسبانیده بودند ، انگار گوشهایشان را از سر و صدای مشتری ها به هم فشار می دادند.
پارچه های ابریشمین هزار نقش، پارچه های حریری که انتهایشان گل های درشته منجوق دوزی شده سرباز کرده اند، مخمل هایی که دستت را به نوازششان سوق می دهد و یا پارچه های یک دست پولکی که داخل ویترین برق افتاده مثل آلوچه های سرخ و لزج، ترش، آب دهان هر گیسو کمندی را به راه می اندازد.

گوی چشم هایم هیچ کجا ثابت نمی ماند، روی ساتن های لغزنده ی گلبهی، سوسنی و یاسی قل می خورد و صاف می افتاد توی کفش های جورواجور کفاشی های اطراف بزازی. دلم پی چیزی بود که حتی توی آن کفاشی های اعیانی هم پیدایشان نمی کردم، یک جفت کفش که خفیف صورتی است، نه با لباس هایم بلکه با پاهایم ست می شوند، پاشنه ی باریک و بلندش زری رنگ است و از دور درخششی سنگین دارد، کفشی که با آن راه نمی روند، چون برای پرواز کردن لایه های لطیفش را به هم بخیه کرده اند.

 " گاهی قلبت پی چیزی است که تا پیدایش نکنی آرام نمی گیرد، سرگردانی، نیمه ای و ناقص، این ها چیزهایی هستند که اگر روزی پیدایشان شود باید به هر قیمتی که شده بدست شان بیاوری
هرگاه طمع به یافت بهتری پایت را از رفتن به سمت سو سوی ندای دلت و رسیدن، سست کرد تا ابد ناکام خواهی بود. "
باران طلایی
۲۸ اسفند ۹۴ ، ۱۶:۴۰ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۰ نظر

قلبم درد می کند...
آن روز وقتی چشمم به گنبد طلایی رنگ آقا حسین افتاد ، دست و پایم را گم کردم ، صدایم بی هوا و هیجان زده بیرون دوید و گفت " اسلام علیک یا علی ابن موسی الرضا " 
زبانم را گزیدم و گفتم : " اسلام علیک یا شمس الشموس " 
هول شده بودم ،نمی توانستم دست سلام هایم که جاهلانه بیرون می ریختند را بگیرم انگار سلام هایم غریبی می کردند ، سلام های غریبی که تنها آشنایشان امام رضایی است که سلام ها او را غریب الغربا یاد می کنند ، آوایی که از گلوی من بیرون آمد و بارها آقا اباعبدالله را نشناخت و افسار گسیخته به سوی مشهد به سمت آغوش آقا معین الضعفا می شتافت و مرا شرم زده می کرد.
دهانم را بستم ؛ لب که به لب رسید ، زبان آمد ،از میان لب ها گذشت،کویر زدگی را جارو کرد 
آرام دهان باز کردم ... هیچ لقبی به ذهنم نیامد، دست بالا بردم : " سلام حسین جآن "

باران طلایی
۱۲ اسفند ۹۴ ، ۰۳:۰۶ موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۳ نظر


جدیدا شاهد استارت چالش به روزی با مضمون "من و من قبلیم " هستیم که روز به روز دامن گیر افراد بیشتری می شود ، گفتیم شاید خوب باشد ما هم تا آنجایی که از دستمان برمی آید شما را در این امر خطیر یاری دهیم و شریک ثواب شویم. 

برویم سر اصل مطلب:
اگر شخص عالی مقداری جهت انداختن تصویر سلفی دور و برتان ندارید و از عکس گرفتن با آشنایان ذله شده اید شما را اساعه به چالش " منو عکس شناسنامم " دعوت می نماییم که بهتر است پیش از هرچیز با عوام الناسی که مفتخر به بازدید از تصاویر شما می شوند آشنایی بیشتری پیدا کرده تا تصاویر مطلوب الحال تری مطابق میل و قریحه ی مخاطبان تهیه کرده باشید تا از کرده ی خود به میزان کمتری پشیمان شوید.

باران طلایی
۲۷ بهمن ۹۴ ، ۱۵:۱۶ موافقین ۴ مخالفین ۰ ۸ نظر

پرسید : " چه حسی داشتی؟ "
مکثی کردم ، نشد بگویم حسی غیر قابل وصف بود، یا مثل همه ی کسانی که این سوال را با واژه ی غیر قابل وصف سر و تهش را هم میاورند بی جواب بگذارم، یعنی اصلا اینطور ها که دیگران می گویند نبود ، می شد خیلی خوب وصفش کرد نه اینکه بگویم بهشت بود که هیچ کس قدرت درک تجسمش را نداشته باشد .

حس من ، حس انسان خطاکاری بود که شاید شما بگویید:" پیش می آید دیگر..." اما بد بودن در لغت نامه ی قلبی من هیچ توجیحی که قابل چشم پوشی باشد،ندارد تا راحت نیش خندی بزنم و بگویم :" جوانی کردم " 
بد بودن هایم می ماند روی دلم ، خرخره ی آرامشم را به قدری مردانه فشار می دهد که مجبور میشوم هنگام عبور از مقابل آینه ها دستم را جلوی چشم هایم حایلی قرار دهم تا چشمم به چشم آدم سستی که پوزخند میزند و بر بی ارادگی هایش " جوانی کردن " برچسب میزند ، نیوفتد .
حس من 

باران طلایی
۲۴ بهمن ۹۴ ، ۱۶:۳۰ موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۲ نظر
شبی که جناب آستانه متن بنده رو ارسال کردن اولین شبی بود که به نجف رسیده بودیم و فقط زمان شام فرصت بود تا صدا رو ضبط کنم و اینطوری بود که خیلی هول هولی و بدون تمرین ضبط کردم ^_^ خیلی برام خاطره شد ؛ خصوصا اینکه وقتی برای شام رفتم سالاد و دسر تموم شده بود !!

دانلود :
نمایشنامه رادیو پاتوق 
رادیو پاتوق

باران طلایی
۲۱ بهمن ۹۴ ، ۱۵:۱۶ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۷ نظر

گفتیم با توجه به موج جدید سریال‌های نیمچه خاک بر سری که قرار است در شبکه سیما پخش شود، بد نیست حالی از عمو سانسورچی‌های عزیز دلمان بپرسیم که حتما سر سانسورینگ این سریال‌ها چه خون دل‌هایی که همراه با آب زرشک میل نفرموده‌اند و چه بد و بیراه‌هایی که با بازیگران و پشت صحنه‌های این سریال‌های روا نداشته‌اند. پس با ما همراه باشید:

 

|| من، برادرم، مادرم، تلوزیون و دیگر هیچ!

کل خانواده مضطرب چشم به تلوزیون دوخته بودیم، همه‌ی شرکت کنندگان مسابقه مقابل میز مجری برنامه گرد آمده بودند، نفس‌ها برای شنیدن نام گروه برنده حبس شده بود.

مجری: برنده مسابقه‌ی امسال کسی نیست به جز ...

که ناگهان سکانسی که در حال تماشایش بودیم قطع شد!

برادرم: بـــعــله، بقیش رو شما لازم نیست ببینین 

من: ینـــــــــــــــــی چــــی؟!

مادرم: (عصبانی) شورش رو در آوردن ...

و صحنه‌ی دیگری روی تلویزیون آمد؛ آشپزها در حال آشپزی در آشپزخانه‌های خودشان بودند و تا آخرین قسمت سریال هم مشخص نشد نتیجه‌ی آن مسابقه‌ی کذایی چه بود!

هر بار که این اتفاقات می‌افتد یاد عموی زنده یاد سوباسا می‌افتم که چطور احساسات پاک کودکانه‌ی ما را دور زده بود و یا جودی آبت که بدبختی‌هایش مال ما بچه ایرانی‌های معصوم بود و عشقولانه‌هایش مال چشم رنگی‌های از ما بهتر؛ یعنی وقتی فهمیدم چطور ما را بازی داده‌اند تا یک سال لب به غذا نمی‌زدم.

 

" برای خواندن ادامه ی مطلب انواع سان س ور به ادامه مطلب مراجعه فرمایید "

باران طلایی
۱۱ بهمن ۹۴ ، ۰۱:۵۵ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۴ نظر



گاهی موضوعی افکارم را طوری تصرف می کند که باید همان جا آب دستم هست سر بکشم ، گوشی ام را درآورم و شروع کنم به تایپ کردن اما به یک جایی که میرسم مغذم دچار ایست قلبی می شود و دیگر هیچ ادامه ی جذابی که من و خواننده های آینده ام را با خود همراه کند پیدا نمی کنم، به هیچ وجه هم راضی نمی شوم با اراجیف نویسی های کسل کننده موجب شوم که یک نفر سخت گیر تر از خودم پیدا شود و بگوید عاشقانه ی نا آرام و شهرتت بخورد توی سرت که وقت مرا با این کتاب که فقط جان درخت های بی گناه را گرفته در زباله دان ریختی ، صفحه را میبندم. یک عنوان خوشایند انتخاب میکنم و میروم که میروم. از نظر من کسی که نتواند چهارکلمه را متمایز از چیزی که افراد عادی می بینند دور هم بچیند و چشم چهار نفر را گرد نکند یا زبان کسی را به تحسین نگشاید، نویسنده نیست ، پس متشخصانه تر همین است که هزار داستان نیمه تمام داشته باشم تا مورد عنایت چهار نفر فرهیخته قرار بگیرم.

کوچک تر هم که بودم عادت داشتم اسامی زیبا را جمع آوری کنم و همین حالا شاید پنج شش اسم که توان انتخاب از بینشان را ندارم توی دست و بالام هست که باید روی فرزندانم مهرشان کنم ، آنقدر تصمیم گیری برایم مشکل میشود که باخودم میگویم به تعداد اسمی که انتخاب کرده ام محکوم به بچه دار شدن هستم تا خدایی نکرده آرزو به دل از دنیا نروم ، حالا چه کسی قرار است خرج این همه بچه ی قد و نیم قد را توی این شرایط اقتصادی زیبا که برداشته شدن و نشدن تحریمش هیچ تمایزی بر حال امثال من نمی کند، بدهد ، خدا عالم است.

عنوان های نوشته هایم هم به همین منوال است ، دیگر نویسندگان کتاب می نویسند و برای کتابشان عنوان پیدا می کنند ، من عنوان پیدا میکنم و ناچار میشوم برایش کتابی دست و پا کنم.
این جاست که دوست معرف حضوری می گوید :
حالا خر بیار و باقالی بار کن...
باران طلایی
۱۰ بهمن ۹۴ ، ۰۳:۰۶ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

دقیقا به خاطر دارم ، آن ایام به تازگی پایم به دنیای اینترنت باز شده بود ، اینترنت تفریح بروزی بود که می توانستم متجددانه تر به اتلاف زمان بپردازم ، سایت های سرگرمی آنچنان غرایز لذت طلب مرا خوشنود ساخته بود که برای رسیدن به رتبه ی پروفشنالی هرقدر که جا داشت از درس خواندن برای کنکور میزدم تا یک آماتور معمولی نباشم ، اینترنت برایم حکم مسکن را پیدا کرده بود ، دل درد و دندان درد و هر مرضی که به فکرتان خطور کند را در من درمان می کرد، دیگر کارم شده بود شب نشینی در دنیای مجازی ، دنیایی که تازه کشفش کرده بودم و همیشه پر بود از چیزهای جدید و مفرحی که سرشب را در چشم بهم زدنی به نیم شبی آرام میرساند که تنها من بیدار بودم و مرد راننده آژانسی که از شیشه ی پنجره ی اتاقم به خوبی در دید من قرار گرفته بود.

باران طلایی
۰۵ بهمن ۹۴ ، ۰۲:۳۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳ نظر