خانومی که کفشات سفیده
سه شنبه, ۱۷ مرداد ۱۳۹۶، ۱۲:۴۳ ق.ظ
چند روزی است که وقتی از مدرسه به خانه میروم، یک گروه 4 نفری دختر دیگر که به گمانم از کلاس انسانیها باشند از مسیری که من میروم، می روند. 2 پسر هم همراه این دخترها سر و کله شان پیدا شده است. از آن سمت خیابان این 4 تا دختر را تعقیب میکنند. دخترها باهم حرف میزنند، پچ پچ میکنند و میخندند و به پسرهای آن سوی خیابان نخ میدهند.
دیروز وقتی زنگ مدرسه خورد، صبر کردم آن دخترها کمی دور شوند بعد از مدرسه بیرون برم. حالم از جلف بازی های این دخترهای انسانی بهم میخورد. حتی از من خجالت نمیکشند و نمیترسند دهن لغی کنم و توی مدرسه پته شان را روی آب بدهم. سکوت آن دو پسری که مثل سایه دنبالشان میکنند را میبینند و خودشان سر شوخی و خوشمزگی را باز میکنند.
امروز هم مثل دیروز با فاصله از مدرسه بیرون آمدم، یکی از پسرها امروز به خودش بیشتر رسیده است. زیر نظر گرفتمشان . یکی از دخترها که از بقیه شان وقیح تر است، از این سر خیابان فریاد میزند:« اونی رو میخوام که تیشرت خاکستری پوشیده ». پسرکی که تیشرت خاکستری پوشیده بعد چند روز، سکوتش را میشکند و فریاد میزند: « منم اونی رو میخوام که کفش سفید پوشیده ». دخترها سر خم میکنند و کفشهای شان را نگاه میکنند. انگار از روز اول سرکار بوده اند، هیچ کدامشان کفشهای شان سفید نیست. از پسرک خوشم میآید، دخترک را سرجایش نشاند. نگاهش میکنم، لبخند میزند. رویم را برمیگردانم. پسرک فریاد میزند : « آهای خانومی که کفشات سفیده! با شمام! » . بی اراده به کفش هایم نگاه میکنم. ترسیده ام. نمیدانم باید چکار کنم!
اصلا یادم نبود امروز کفش سفیدهایم را پوشیده ام...
دیروز وقتی زنگ مدرسه خورد، صبر کردم آن دخترها کمی دور شوند بعد از مدرسه بیرون برم. حالم از جلف بازی های این دخترهای انسانی بهم میخورد. حتی از من خجالت نمیکشند و نمیترسند دهن لغی کنم و توی مدرسه پته شان را روی آب بدهم. سکوت آن دو پسری که مثل سایه دنبالشان میکنند را میبینند و خودشان سر شوخی و خوشمزگی را باز میکنند.
امروز هم مثل دیروز با فاصله از مدرسه بیرون آمدم، یکی از پسرها امروز به خودش بیشتر رسیده است. زیر نظر گرفتمشان . یکی از دخترها که از بقیه شان وقیح تر است، از این سر خیابان فریاد میزند:« اونی رو میخوام که تیشرت خاکستری پوشیده ». پسرکی که تیشرت خاکستری پوشیده بعد چند روز، سکوتش را میشکند و فریاد میزند: « منم اونی رو میخوام که کفش سفید پوشیده ». دخترها سر خم میکنند و کفشهای شان را نگاه میکنند. انگار از روز اول سرکار بوده اند، هیچ کدامشان کفشهای شان سفید نیست. از پسرک خوشم میآید، دخترک را سرجایش نشاند. نگاهش میکنم، لبخند میزند. رویم را برمیگردانم. پسرک فریاد میزند : « آهای خانومی که کفشات سفیده! با شمام! » . بی اراده به کفش هایم نگاه میکنم. ترسیده ام. نمیدانم باید چکار کنم!
اصلا یادم نبود امروز کفش سفیدهایم را پوشیده ام...
۹۶/۰۵/۱۷