احسان، دقت کن!
ده سالی میشود که برنامه ماه عسل مثل نان و خرمای سفره افطار به جزئی جدا نشدنی از ماه رمضان ایرانیها تبدیل شده است، احسان علیخانی هر سال در دکوری متفاوت با مهمانهایی متفاوتتر ساعاتی پیش از اذان مغرب، داخل جعبه جادویی ظاهر میشود و به شرح قصهای خاص از زندگی مهمان برنامه میپردازد، چند روز قبل دم افطار بود که مادرم تلویزیون را روشن کرد، مهمان برنامه پیرمردی بود کوتاه با ابروهایی انبوه. کلاه نمدینی که بر سرگذاشته بود شهری نبودنش را آشکار میساخت، در حالی که نامفهوم حرف میزد و جملاتش را در نهایت بیسلیقگی با کلماتی بیربط خاتمه میداد، ادعا میکرد بسیار اهل مطالعه است و کتابهای زیادی را خوانده است.
علیخانی رو به دوربین کرده و میگوید... کتابی که با عنوان «بالاتر از مجنون» در دست دارد، نوشته همین آقای نویسندهای است که امشب مهمان برنامه او شده است. پیرمرد در حالی که میخندد قصه کتابش که حکایت داستان زندگی حقیقی خود اوست را روایت میکند. سه بار عاشق شده و از آنجایی که همه دخترهای مورد پسندش فرسنگها تفاوت همه نوعی با او داشتهاند در عشق ناکام مانده است، قصه زندگی او تفاوت چندانی با هزاران نفری که امشب او را روی آنتن تلویزیون تماشا میکنند، ندارد تنها کار خاصی که او کرده جراتی است که به خرج داده و با وجود نداشتن سواد کافی دست به قلم برده است و یک داستان تکراری را دوباره نوشته است و چون خودش کتابهایش را توی شهر دست فروشی میکند مردم حاضرند کتاب 2 تومانی او را جهت دلگرمیاش تا چند برابر قیمت واقعی خریداری کنند.
چاقو را عصبانیت داخل قالب پنیر فرو میبرم، چرا مهمان ماه عسل یک پیرمرد خوش شانس بیسواد است و محمود دولت آبادی نیست؟
ده سالی میشود که مردم گرداگرد ماه عسل سفره پهن میکنند و برایشان اهمیتی ندارد که هنگام افطار اشکشان با دیدن شیرزنی که برای اصلاح مردی گمراه جوانیاش را گذاشته یا مرد جوانی که کنار همسر معلولش مانده و سالهاست ویلچیرش را هل میدهد و یا از آن زیباتر رسیدن مادر و پسری به هم بعد از سیسال، بریزد. چرا؟ چون قهرمانها را دوست دارند.
آدمها از کودکی به قهرمانان دل میبندند و میخواهند مثل یکی از آنها قهرمانی باشند، شناخته شده. اما همان طور که گاهی یک خردسال به شخصیتهای منفی اما پر رنگ کارتونها دل میبندند، خیلی وقتها با پرده برداشتن از افرادی با حماقتهای بزرگ، آن هم در رسانه ملی و مقابل چشم هزاران نفری که ماه عسل را با مهمانهایی ویژه میشناسند، خیلیها به این فکر فرو میروند که میشود قهرمان شد، ولو با حماقت! من به این فکر میکنم که چطور میشود مردی برای اثبات عشق، خودش را از طبقه چهارم پایین پرت کند و یک نفر دیگر به این فکر میکند چقدر خوب میشود اگر به جای پنجره خانه از پنجره کلاس دانشگاه پایین بپرد تا دو چندان دیده شود.
مردی دیگر ماهانه تنها با روزی 4 ساعت داخل ویترین بوتیکهای بالا شهر تهران ایستادن، 11 میلیون اسکناس تا نخورده را صاحب میشود، من به این فکر میکنم که این پولها از کجا میآیند که اینقدر راحت برای ساکن ماندن یک آدم هزینه میشود و یک نفر دیگر با هر لقمهای که در دهان میگذارد نگاهی به دستهای کدر و سخت شدهاش که حاصل کارگری است میاندازد، آه از نهادش برمیخیزد و به این فکر میکند که چه کسی مسئول این تبعیض و بیعدالتی است.
آقای علیخانی میخواهم بدانی که ماه عسل با قهرمانهایش دوست داشتنی است، با آدمهایی که با گذر از مشکلات بالاکشیده شدهاند، ماه عسل جایی برای دیده شدن آدمهایی با حماقتهای درشت نیست، ماه عسل برنامهای است برای تحول، برای به خدا رسیدن. پس بهتر است ماه عسل هر زمان قهرمانی نداشت روی آنتن نباشد، اما هویت قهرمان محورش را برای مردمی که سعی در شبیه کردن خود به قهرمانان دارند از دست ندهد.
دمت گرم
منطقی بود حرفات