میس دانتل

تمامی مطالب این بلاگ اورجینال و نتیجه ی چلانده شدگی اینجانب در مسیر زندگی می باشد

میس دانتل

تمامی مطالب این بلاگ اورجینال و نتیجه ی چلانده شدگی اینجانب در مسیر زندگی می باشد

آخرین مطالب
محبوب ترین مطالب

باغ گردو " فاجعه ی منا "

چهارشنبه, ۲۳ دی ۱۳۹۴، ۰۱:۴۳ ق.ظ

فرشته خانم گیس های حنا کرده ی پریشانش را با ملاحظه ای خاص شانه می کشید. 
هر بار که چشمش به موهای نیش زده ی سپیدش می افتاد به خاطر می اورد دیگر آن دختر 23 ساله ی سرخ و سپید گیسو کمندی نیست که هرکس با دیدنش ناخود آگاه زیبایی اش را تحسین میکرد ، حاج خانمی شده بود برای خودش ، در و همسایه به احترام چروک های نقش بسته ی زیر پلک هایش حج نرفته حاج خانم صدایش میکردند ، این حج برایش شده بود یک عقده ی سالیانه ، عقده ای که هر سال با حلالیت طلبیدن های قوم و خویش بغضی میشد نازک و سنگین کیسه ی اشکهایش را کاردی میکرد.


اما دیگر انتظار به پایان رسیده بود ، توی چمدان بسته اش دو ساک خالی جاداده بود ، باید کلی سوغات برای امیر و زهرا می آورد ، این بار او بود که حلالیت میگرفت اما باز هم اشکهایش را نمیشد پاک کرد
دل توی دلش نبود!! حسش را که روی کاغذ خشک میریختی بوی نم همه جایش را میگرفت.

هواپیما که بر زمین نشست همه ی آرزوهایش در همان نقطه برآورده شدند، حاج آقا درحالی که منحنی سربالای لب هایش محو نمیشد گفت : " فرشته خانم این بار جدی جدی حاج خانم شدین "
لبخندی زد از همان لبخند های شیطنت آمیزی که اولین بار حاج آقا را به دام انداخته بود ، جوان شده بود ، نه سپیدی موهایش را به یاد می آورد نه آینه هایی که دیگر جذابیت سابق را نداشتند
خنده کننان گفت : " دلمو خوش نکن هنوز اول راهیم کو تا حاج خانم شدن "
حاج آقا سری تکان داد و گفت : " سخت میگیری!! "

لباس احرام دومین لباس بهشتی بود که برای پوشیدنش لحظه شماری میکرد ، انگار لباس عروسش که سالها توی کمد خاک خورده بود و دلش نمی آمد زیباترین حادثه ی زندگیش را خیرات کند را دوباره به تن کرده بود با همان شوق و ذوقی که هرکله قندی را ذوب میکند ، چشم های آهویی درشت و مشکی رنگش توی ردای برف رنگ احرام میدرخشید ، به آینه که نگاهی انداخت دلش برای خودش قنج  رفت ، شده بود همانی که یک عمر میخواست باشد! آنقدر دلش گیر اینجا بود که دلش میخواست جای همه ی کسانی که اینجا را ندیده بودند صراط صفا و مرو را بدود ، جای همه کسانی که عرفه را اینجا نبوده اند زیر آفتاب بنشیند و عرفه بخواند
اصلا خستگی سراغش نمی آمد جدی جدی جوان شده بود!

وقتی یک نفر با تمام وجود چیزی را خواسته باشد و به آن برسد زندگیش زیر و رو میشود ، معلول باشد می دود ، کور باشد می بیند ، تیر از پایش بیرون کشیده شود نمی فهمد
وصل معشوق مرده را زنده میکند.

قربانی که کردند  دلش یک جور خاصی گرفت ، راه تنگ منا را که باز کردند ، فشار و گرمای هوا را نمی فهمید ، صدای همهمه ی جمعیت توی گوش هایش پیچیده بود ، قلبش داشت میترکید!! فکر و ذکرش شده بود روز بازگشت ، آخر جگر خداحافظی کردن نداشت...
این همه سال انتظار ، چقدر زود داشت به اتمام میرسید ، لب هایش خشک شده بود ، اشک هایش که روی گونه میریخت درز های پوست صورتش را میسوزاند ، سرش را به اطراف چرخانید کمی قد بلندی کرد غیر از سیل جمعیت که بدون اینکه قدم از قدم بردارد مثل موج به جلو هدایتش میکرد چیزی ب چشمش نخورد
انقدر توی خودش فرو رفته بود که متوجه نشد حاج آقا چقدر دور مانده است.

سر و صدا و ازدحام به ناگاه بالا گرفت !! فشار و فشار !! از پشت هول داده میشد و از جلو سدی از جمعیت که تکان نمیخورد ، چیزی نمی فهمید فقط بلند تر نفس میکشید ، احساس کرد هوایی که توی شش هایش میکشد از اکسیژن خالی است  
شنیده بود زیر درخت گردو نباید خوابید ، درخت گردو شب ها اکسیژن هوا را می بلعد...
دیگر نور خورشید دیده نمی شد
درخت های گردو رویش ریخته بودند
خواست شاخه های گردو را کنار بزند هنوز " خورشید غروب نکرده است "
بین صداهای در هم فرو رفته ای که مبهم و دور به گوش میرسید 
یک نفر درخت ها را جا ب جا میکرد و فریاد میزد 
فرشته خانم.. حاج خانم...
اما دیگر هیچ کس نمی توانست فرشته خانم را از آرزوهایش جدا کند...
_______
مطلب در سایت ضمیمه ی هفتگی روزنامه خراسان ، جیم به ثبت رسید.
نویسنده : الهام حبشی

۹۴/۱۰/۲۳ موافقین ۰ مخالفین ۰
باران طلایی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">